نگاه دو دين بزرگ يهوديت و مسيحيت به زن
در تورات، كتاب آسماني يهود، همه جا به زن به چشم حقارت نگريسته شده و زن همواره تحقير ميشود. مثلاً در آن آمده است كه پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپيچي از كار پدر را ندارد (سفر خروج- اصحاح 21- آيه 7). در اين قانون دختر (يا جنس مؤنث) در حكم شيئي و مال است و داراي ارزش و كرامت انساني نيست.
در جاي ديگري از تورات آمده است كه « حوّا (زن) از دنده آدم (مرد) آفريده شد» (سفر پپدايش- اصحاح 2 بند22- 23) و چون چنين است پس بايستي زن همواره تابع و ملك مرد باشد و مالكيت مرد بر زن از همين قاعده ادعايي در آفرينش ريشه گرفته است. براساس همين كلام تحريف شده كه اصل آن معلوم نيست چه بوده نزد علماي يهود و مسيحي تفسيرها شده از جمله پولس پايهگذار مسيحيت در نامه خود به قرنتيان (باب 11 جلمه 9-10) مي نويسد: «مرد از زن نيست بلكه زن از مرد است و مرد براي زن آفريده نشده بلكه زن براي مرد».
در عقيده و آئين يهود، حوّا در بهشت سبب فريب آدم و ارتكاب گناه خوردن ميوه ممنوعه و اخراج از بهشت شده و از اينرو جنس زن تا آخر عمر جهان بعنوان يك گناهكار دائمي بايد مجازات شود و در تورات (سفر پيدايش- سوره3- آيه 6و7 و آيه 16) آمده است كه زن بجبران گناهي كه در بهشت نموده و شوهرش را از بهشت بيرون كردهاند بايد تمام عمر قصاص پس بدهد (و مجازات شود). بخشي از مجازات او همان آبستني و زايمان اوست[1]. در اين متن تورات، مهمترين امتياز زن بر مرد را (كه حفظ نسل انسان است) براي او مجازات دانسته و او را گناهكار ازلي و ابدي تصوير نموده است. اينگونه قضاوت، ستمي تاريخي نسبت به زن است و متأسفانه همين مطلب در طول تاريخ تبديل به يك فرهنگ شده و بر روي رفتار مردان بر زنان اثر گذاشته است.
بديهي است چنين قضاوتي نسبت به زن نميتواند يك پيام الهي باشد و خواهيم گفت كه در قرآن كريم كه آسماني بودن آن روشن است، خوردن ميوه ممنوعه در بهشت را به آدم و حوا هر دو نسبت ميدهد و گناه آنرا به گردن حوا نمياندازد.
متأسفانه در بيشتر شاخههاي مسيحيت نيز نه فقط همين برداشت يهودي مآبانه و توراتي درباره زن ادامه داشته بلكه چيزهايي علاوه بر آن از فرهنگ خشن و ضد زن رومي نيز به آن افزوده شده است در نتيجه كشيشان طراز اول كه به آنها آباء (پدران) گفته ميشود- عليرغم رفتار و گفتار شخص عيسي با زنان- گفتارشان درباره زن غيرمنصفانه و بسيار بدبينانه است. مثلاً از اگوستين نقل شده است كه زن انسان نيست و فقط جايي براي توليد نسل مردان است و ديگر رهبران قديم مسيحيت مانند ترتوليان، كلمنت اسكندراني، يوحنا زرين دهن و حتي توماس آكويني[2] نيز زن را به پائينترين سطح پائين آورده و همچنين او را گناهكار كل بشر ميدانند كه تمام رنج و ناراحتي بشر را (كه بر اثر هبوط آدم و حوا بسبب گناه حوا بوجود آمده) او سبب شده است، و از توماس آكويني نقل شده كه «زن، بار گناه بشر را بر دوش دارد».
برخي از اين عقايد از تورات گرفته شده و برخي ديگر از متون ديني مسيحيت بود. از جمله در كتاب جامعه (فصل 7- بند 26-28) آمده كه: «دريافتم زن، كه دلش دام و دستش كمند است، از مرگ تلختر است. هر كه مقبول خداست رستگار است. يك مرد از هزار يافتم اما از جميع آنها زني نيافتم».
در نظر آباء مسيحيت زن در برابر مرد در حكم بنده در برابر خداست. در نامه پولوس به غلاطيان چنين آمده است: «اي زنان به مردان آنچنان خضوع كنيد كه به خداوند[3] و نيز در رساله پولس به اهل اُفسيس- باب 5 جمله 22-23) آمده: «چون مرد سرور زن است همانگونه كه عيسي سرور كليساست».
همين تفسيرهاي غلط در دين يهود و مسيحيت سبب تفسيرهاي غلطي از شخصيت زن گرديد و مشكلات بسياري را در طول تاريخ براي زن پديد آورد و تا اسلام نيامده بود حقيقت بر همه پنهان بود. همين تفسيرها بود كه سبب گرديد كه قشر معروف به مدرنيستها در آغاز دوران تجدد اروپا و نويسندگان فمينيست در قرون معاصر برعليه دين كتابها بنويسند و آزادي و حقوق زن را در گرو دوري و ترك دين بدانند و با استناد به متون تورات و آباء كليسا خدا و دين را دشمن و بدخواه زن معرفي نمايند. با آنكه اگر با قرآن و اسلام آشنائي داشتند ميفهميدند كه اصولاً اين، پيامبران و اديان حقيقي و بويژه اسلام بوده اند كه حقوق زن (و اصولاً حقوق بشر و ارزشهاي بشري) را به مردم آموخته و مردها را از خوي و خصلت خشن و بدرفتاري با زن بازداشته و زن را به موقعيت عالي رساندهاند.
حقايقي تاريخي (كه در غرب پنهان نگهداشته ميشود) گواه است كه مباحثي مانند حقوق طبيعي بشر و حقوق زن و حتي شاخههاي مهم ديگر حقوقي (مانند حقوق بينالملل و حقوق اقليتها) ميراثي بود كه از مسلمانان اسپانيا بدست كشيشان و مسيحيان پيروز در جنگ رسيد و به زبان لاتين ترجمه شد و نيز در جنگهاي صليبي از مسلمين و علم و فلسفه و اخلاق اقتباس و تقليد شد و تمدن اروپا در قرون يازده مسيحي و بعد از آن، شكل گرفت.
ترجمه كتب فلسفي و حقوقي و علوم (رياضي- طبيعي- پزشكي- نجوم) كشورهاي اسلامي كه بخش عمدهاي از آن را مسيحيان مهاجم به اندلس و از شهرهاي مهم فرهنگي اسپانيا مانند قرطبه- طليطله- اشبيلّيه و نظائر آن بدست آورده بودند و به زبان لاتين ترجمه شده بود تحولي بزرگ در انديشه علمي و اجتماعي كليساي رومي (اروپا) ايجاد كرد و فلاسفهاي همچون آلبرت و توماس آكويني را پديد آورد كه كاملاً پيرو فلاسفه مسلماني چون ابنسيناي ايراني و ابنرشد اسپانيائي بودند و از نظر علوم نيز كتب دانشمندان مسلمان ايراني تدريس مي شد و بعدها پايه اكتشافات اروپا گرديد، و از نظر حقوقي مسائلي مانند حقوق ذاتي بشر و حقوق و شخصيت زن ديده ميشد كه از قرآن مايه ميگرفت و با نظر كليسا بكلي مخالف بود.
گرچه انتقال تمدن اسلامي به اروپا و طرح موضوعاتي كه براي كليسا تا آن زمان تازه مي نمود، مانند آزادي و حقوق بشر و مساوات زن و مرد در انسانيت و كرامت، آزادي بيان و عقيده و نظايرآن، در قرون وسطاي اروپا در ميان كشيشان و فلاسفه مقيم در ديرها و كاتدرالها شهرت يافته بود ولي بسبب آنكه كتب ترجمه شده تماماً بزبان لاتين بود و كسي از عامه مردم از آن سر در نميآورد نتوانست رواج يابد.
اما در دوره معروف به قرون تجدد اروپا و دوره روشنگري- كه علاوه بر تأثير طبيعي ميراث مسلمين اسپانيا و دستاورد جنگهاي صليبي، تا حد زيادي از بركت فتح بيزانس (تركيه كنوني) بدست مسلمانان (سلسله عثمانيها) بود، اين حقايق درباره حقوق بشر و شخصيت زن به عرصه اجتماعات وارد شد و روشنفكران آن دوره كتابهائي درباره آن نوشتند.
مسلمانان ترك عثماني پس از فتح موقت وين (در اتريش) (1529) و قسطنطنيه (استامبول در تركيه) در سال 1453 و بر اثر معاشرت ملل مسيحي با مسلمين و ترجمه كتب آنها به زبانهاي اروپائي، تأثير بسياري بر تمدن و علوم اروپا گذاشتند و منشأ انقلاب فكري شدند و عصر نويني در آن قرن در اروپا بوجود آمد.
لوتر (1564) و كالون (در آلمان و فرانسه) عليه تعصبات كليساي رمي قيام كردند هابز (1679) فرانسيس بيكن (1626) و جان لاك (1704) و ميل در فلسفه سياسي و اجتماعي خود پرده از اشتباهات كشيشان برداشتند و حقوق طبيعي و آزادي انسان و حقوق زن را براي مردم بيان كردند.
نويسندگاني مانند ولتر[4] (1778) ژان ژاك روسو (1778) و منتسكيو (1789) و نويسندگان دائره المعارف (قرن هجدهم) به مخالفت با كليسا و حتي مسيحيت برخاستند و كتابهائي در شرح حقوق و آزاديهاي بشر و از جمله درباره حقوق زن و مساوي بودن او با مرد نوشتند. بر اثر دفاع اين دسته از نويسندگان (جان لاك و برخي ديگر)، عقايدي تحت عنوان فمينيسم ابراز شد كه هنوز هم آثار آن باقي است.
همانگونه كه گفتيم دفاع اين روشنفكران اروپا نه از الهام غيبي به آنها و نه از نبوغ فوق بشري آنها بلكه اولاً از بركت معرفي فرهنگ و تمدن اسلامي و ترجمه هاي كتب مسلمانان بين قرنهاي يازده تا پانزده مسيحي بود با وجود آنكه كوشش بسياري در پنهان نمودن اين حقيقت تاريخي در ميان اروپائيان انجام گرديد.
ثانياً نشر فرهنگ و تمدن اسلامي بوسيله همسايگان مسلمان آنها كه در قلمرو حكومت عثماني بودند، كه از اواسط قرن پانزده مسيحي آغاز و تا قرن هيجدهم ادامه داشت.
موضوع كرامت انسان اعم از زن و مرد و حقوق بشر و حقوق زن كه در قرن 18 اروپا تازه و نوبرانه بود از قرن ششم مسيحي (يعني از زمان نزول قرآن و ظهور اسلام) در ميان مسلمانان روشن و شناخته شده بود و بيش از هزار سال طول كشيد تا اين حقايق مسلّم اسلامي از راه قلم روشنفكران اروپائي به عرصه جامعه غربي سردرآورد و بر سر زبانها افتاد.
غير از اين عامل اجتماعي كه سبب تحولات اجتماعي وسياسي در اروپا شد عامل ديگري نيز دخالت داشت و آن انقلاب فرانسه و تغيير نظام فئودالي و اربابي ( كه محور آن زمين بود) به نظام بورژوازي ( با محور سرمايه و پيلهوري) ميباشد.
برخي از اين اقليت بورژوازي، كه يهودي بودند، يكي از عوامل انقلاب فرانسه و سقوط اربابان و خوانين و از جمله پاپ و كشيشان) از موضع قدرت و ثروت و سلطه و حكومت شدند.
در انقلاب اجتماعي و سياسي فرانسه كه بر روي بيشتر اروپا اثر گذاشت اين طايفه فرودست و نسبتاً پست در زمان نظام اربابي، روي كار آمدند و يهوديان ثروتمند تشكيلاتي به خود داده و بر موج انقلاب سوار گشته و منشأ و تأثيراتي عميق در اروپا شدند از جمله:
تأسيس و در دست گرفتن بسياري از كارخانه هاي بزرگ و مراكز صنعتي، تجارتي، بانك، بيمه و بهرهگيري از طبقه جديدي بنام كارگر از نسل كشاورزان سابق فئودالها و مالكين.
ترويج بياعتقادي و ترك كليسا، لائي سيته و يا زندگي سكولار و شخصيسازي مذهب كه در نظام فئودالي ركن بود و اهميت داشت.
پايهگذاري فلسفههاي كاذب و فريبنده بنفع سرمايه داري و سياستهاي مذهبي خود و طرد فلسفههاي الهي دوران مدرسي كليسا.
بازآوري فرهنگ رومي و يوناني و يهودي و انكار اصول اخلاقي مطلق و ترويج نسبيت در اخلاق.
تبليغ جدائي دين و سياست و دور ساختن كليسا و كشيشان از دخالت در امور سياسي و اجتماعي.
ترويج بي بندوباري و آزادي دور از تمدن و ترويج برهنگي زنان و تضعيف خانواده بنام آزادي زن.
وارد ساختن زنان بعنواني نيروهاي گسترده به بازار كار براي بدست آوردن كارگر ارزان و مطيع.
تضعيف بناي خانواده و ترويج روابط آزاد زن و مرد و حتي همجنس بازي و فساد.
با روي كار آمدن اين طايفه فرهنگ جديدي روي كار آمد و شكل كنوني فرهنگ غربي را ميتوان، باعتباري، نتيجه كوششهاي آنان دانست.
در اين فرهنگ گرچه زن بظاهر آزاد شده بود و ملك يا اسير مرد نبود و بجاي حقوق طبيعي منطقي، آزادي جنسي يافت و خود به كار آزاد و كسب درآمد پرداخت و به استقلال ظاهري رسيد، اما ندانسته و پنهاني به نوعي جديد بردگي دستجمعي در مراكز توليدي و خدماتي سرمايه داران ( كه جاي خوانين و فئودالها نشسته بودند) دچار شد.
نكته مهمي كه بايد يادآور شويم آنستكه در دوره روشنگري، گرچه نظريهپردازاني (مانند جان لاك) و (ميل) به فرهنگ مخالف زن كليسا پشت نموده و در شرح حقوق بشر و حقوق و آزادي زن و مساوات او با مرد كتاب نوشتند اما متأسفانه رسوبات فرهنگ كهنه رومي و يوناني و سنتهاي قومي برخي نژادهاي اروپائي نميگذاشت كه مانند اسلام- كه وقتي از حقوق بشر دم ميزند براي او بشر شامل همه افراد بشر ميشود و تبعيض نژادي را نميشناسد- تمام افراد بشر را مشمول قاعده مساوات و حقوق ديگر بشر بدانند يا براي زن استقلال و آزادي واقعي را بفهمند.
مثلاً جان لاك نظريه پرداز انگليسي (1706- 1632) وقتي از آزادي و حقوق بشر ياد ميكند مقصودش از بشر همه مردم نيستند بلكه مقصود او مردم اروپا (و حتي فقط مردم انگليس) است و زنان و بردگان و مردم افريقائي و مردم بومي امريكا را شامل نميشود[5]. وي حتي از آنان به Scun (يعني فضولات) تعبير مي كند كه در جامعه انساني هيچ حقي ندارند و مملوك بشر اروپائي هستند و بايد از آنان اطاعت كنند.
وي گرچه بظاهر براي بشر حق طبيعي و بين افراد آن مساوات قايل است اما نكته اينجاست كه وي همواره به طبقه خاصي- يعني اشراف و طبقه متوسط- نظر دارد (كه در اصطلاح به آنها بورژوا[6] ميگفتند) و با دقت مي توان فهميد كه مقصود او از بشر جنس مرد است نه زن و اگر زني را ستايش كند زنان خاص از طبقه خاصند. اين همان فرهنگ و سنت يونان و روم قديم است.
اين طرز فكر و زيربناي فكري هنوز در سراسر غرب و اروپا و شمال امريكاي امروز حاكم است و كوكلس كلانهاي ايالات متحده و نژادپرستان اروپائي ضد شرقي و ضد رنگين پوست همه دانسته يا ندانسته پيرو چنين فكر و فرهنگي هستند كه از سنت نژادپرستانه يهوديگري و فرهنگ رومي سرچشمه گرفته است.
زن در تمام اين فرهنگهاي تاريخي- چه يوناني و رومي و چه يهودي و مسيحي- وسيله اي براي لذت مرد و خدمت و كار براي او بوده است و حق مالكيت بالاستقلال را نداشته حتي اگر چه بصورت ارث باشد يا از دسترنج كار و رنج او بدست آمده باشد، و همين امروز هم، با وجود تغيير شكل و عنوان ظاهري، زن را همچنان براي اطفاي شهوت و لذت مردان و براي كار در ادارات و كارخانهها ميخواهند و هنوز هم نام خانوادگي زن- كه جزئي مهم از هويت اوست- تابع مردي است كه او را سرپرستي كند و هرگاه كه شوهر آن زن عوض شود بايد نام خانوادگي خود را نيز عوض نموده و تابع نام خانوادگي شوهر باشد زيرا هويت او بسته به هويت شوهر اوست و البته براي لذت و كاميابي جنسي او.
جنبشها و مكاتب عكسالعملي زنان- مانند فمينيسم- در غرب را ميتوان تا حدودي طبيعي دانست زيرا وضع مالكيت او هم حتي همين امروز در غرب چنان تفاوتي نكرده و مانند گذشته در اختيار مرد قرار ميگيرد. پس فمينيسم حركتي طبيعي در مقابل اين فرهنگ باستاني و كهنه اروپائي امريكائي بوده است. زنان طبقه پائين جامعه بر اثر تجربه طولاني و آشنائي نزديك با آن فرهنگ غالب در همه سطوح غربي ناچار دست به قلم بردند و زخم كهنه خود را بگمان خود درمان نمودند كه چيزي جز خطي بر كاغذ از آن باقي نماند. زن غربي تا با اسلام و فرهنگ آن آشنا نشود چاره حقيقي فرودستي و ذلت خود را نخواهد يافت.
متأسفانه اين نهضت، يعني نهضت احياي حقوق زن در اروپا و غرب، از سوءاستفاده سياستهاي پنهاني گروههاي ضدبشري در امان نماند. اين جنبشهاي نظري و فكري از نوعي سياست مرموز و پنهاني مايه ميگرفت و بتدريج فكر آن در غرب پاشيده ميشد. ديري نگذشت كه مشخص شد كه اين اقدامات سرّي و خزنده يكي از برنامههاي پنهان صهيونيستي و تلمودي و پروتوكولها و قطعنامههاي سازمانهاي پنهاني آنان است كه با جداسازي زنان و استفاده از احساس سرخوردگي آنان از مردان، نيمي از جامعه را به دوري از زناشوئي و بدبيني به خانواده و در نتيجه به همجنسگرائي زنانه و يا فساد و هرزگي و روابط آزاد با مردان بكشانند و فساد جنسي را نيز مانند ديگر اهداف خود در جهان گسترش دهند كه صهيونيسم جهاني آنرا يكي از مقدمات سلطه مطلقه خود بر جهان و اقتصاد و سياست آن ميداند.
اين تلاشهاي سياسي ضدبشري سبب شده است كه با وجود گذشت بيش از چهار قرن از دوره تجدد اروپا و رنسانس و روشنفكري نسبي مردم اروپا، عليرغم تبليغات وسيع و جهاني هنوز هم ديدگاه غربيان اعم از زن و مرد، نسبت به زن، ماهيت و كاركرد و ارزش واقعي او، ديدگاهي نارسا و ناقص است و زن را بدرستي معرفي نميكند و حقوق واقعي او را به او نميدهد.
مثلاً يكي از زنان مدافعان جدي حقوق و شخصيت در اروپا بنام سيمون دوبووار كه گاهي يكي فيلسوف شمرده شده و حتي اروپا را پايگذار مكتب فمينيسم مي دانند، اوج شخصيت و موقعيت آرماني زن را همان چيزي مي داند كه در نظام كمونيستي شوروي وجود داشت! همه ميدانند كه زن در آن دوران يك برده كارگر بود كه سعي ميشد بدور از روابط خانواده وسيله اطفاي شهوت مردان باشد و نان دسترنج خود را بخورد و بقول معروف فمنيستها ابزار كار و لذت و براي مردان باشد.
وي در كتاب خود بنام «جنس دوم» ضمن حمله به مسيحيت و كليسا در طرحي نو كه بگمان خود در مياندازد زن داراي كرامت و حقوق واقعي را آن زني ميداند كه بدون سرپرستي مرد، در جامعه مانند مردان كار كند و رزق خود را بدست آورد و مانعي براي هرزگي و حتي همجنس بازي نداشته باشد! دنيايي سراسر مادي و لجن آلود ولي اين نويسنده از سرانجام او كه پيري و از دست دادن جمال و طراوت و بالاخره مرگ با تنهايي در مزبلههاست چيزي نميگويد.
اين اوج نهضت اروپائي زنان روشنفكر و فيلسوف در احراز و معرفي حقوق و موقعيت زن است و پيداست كه اين برداشت غلط راه به جائي نميبرد و هنوز هم زن در غرب كالائي است قابل خريد و فروش و يا برده سرمايهداران و هنوز همان است كه بود و بلكه بدتر از پيش، زيرا كه پيش از اين باصطلاح آزادي زن، دختران در حمايت پدران و زنان در خانواده و كنار شوهر و فرزندان حراست و امنيتي داشتند.
زن ديگري از محققان مسائل زنان در بخش روانشناسي[7]، مشكل زنان را حسرت نر بودن و مردشدن و بتعبير او عقده اختگي، نداشتن اعضايي مشابه مردان ميداند و رفع تفاوت جسماني را علاج (اگرچه ناشدني) آن ميشمرد. اين افسانههاي علمينما و نظريات سطحي كه در حد وسيعي نشر و تبليغ ميشود چيزي بيشتر از مكتب فرويديسم نيست و به محدود كردن شخصيت زن و مشكلات و مسائل او در امور محدود جنسي و آناتوميك و جسماني ميانجامد و گره از كار فروبسته زن نميگشايد.
اينگونه حمايتهاي ناشيانه و دفاعهاي بدتر از حمله، از يكطرف نشانه ضعف بشر دور از اسلام براي رسيدن به راه درست و دست يافتن زن به مقام واقعي اوست و از طرف ديگر بگواهي برخي صاحبنظران اروپايي و غربي پاي صهيونيسم و يهوديت افراطي در ميان است كه با تلاش خود چند قرن است تمدن غرب و سير اجتماعي آنرا ترسيم مي كند و نه فقط سياستها و فلسفههاي آنان زن را از موقعيت قرون وسطايي نجات نداده بلكه طهارت و رفاه او را نيز از او گرفته و او را در عرصهاي پرخطر تنها گذاشته است.
اين خلاصه و نگاهي كوتاه و سريع بود به تمام آنچه درباره زن در جامعه اروپا و غرب بطور كلي گفته شده و ميشود.
در اين نقطهنظرها نه فقط نظريه مخالفان زن نادرست و ناشي از نشناختن زن در ماهيت و ويژگيها و استعدادهايش بود كه حتي زناني كه از جنس زن دفاع كرده اند، درعصري كه آنرا كاملترين دورانها ميشمرند، نيز نتوانسته بودند كه از زن بگونه اي درست دفاع كنند زيرا خود اين دسته زنان با بينشي آميخته با فرهنگهاي سنتي جامعههاي تازه به تمدن رسيده اروپا و گاه همراه با غرور كودكانه و خام خود به مسئله زن نگريسته بودند.
مشكل بزرگ زنان در ناتواني حل مسئله خود در اين بوده كه همان عمل فرهنگي را كه سبب بوجود آمدن مشكلات زن شده بوده، بخطا، عامل حل آن شمردند و بعبارتي واضحتر عمده مشكل زن در سلطه مرد، محور شدن قدرت بدني مرد بود كه زن را به زير سلطه خود ميبرد و زنان غافل از علل و اسباب ديگر سلطه كه در زن نهفته است باين گمان كه قدرت (قدرت بدني و اقتصادي و...) زنان را از زير سلطه مرد بيرون ميآورد، بدنبال كسب قدرت بدني و اقتصادي رفتند و درصدد اثبات اينكه مغز زن مساوي يا بزرگتر از مردان است يا اينكه زن نيز ميتواند در اقتصاد و سياست و امور اجتماعي نقش داشته باشد و مانند اينها ... برآمدند تا فرودستي خود را جبران كنند. غافل از آنكه معيار سنجش قدرت و ارزش زن، زور بازو يا توليد ثروت يا منطق نيست بلكه گاهي در فقدان آنهاست و اين نكته بسيار مهم در حل مشكل زن است.
برخي گمان كردند كه اگر زن زير بار مادري و آبستني نرود و عواطف لطيف زنانه را زير پا بگذارد و زور بازو و ثروت بدست آورد و مرد را براي خود نه خود را براي مرد بخواهد خود را به مرتبه مرد رسانده و حقوق و رتبه خود را بدست آورده است.
اينگونه تلاشهاي زنان اروپائي براي حل مشكل زن در جامعه نه فقط به حل مشكل نايل نيامد بلكه مشكلات بيشتري را پيش پاي زنان قرار داد و سبب شد كه جنس سومي كه خالي از مزاياي زن و مرد بود، متولد شود.
نگاه ابزاري به زن در غرب (اروپا و امريكا) از بهره كشي جنسي گذشته و بصورت ابزار اقتصادي و سياسي درآمده است. علاوه بر خريد ارزان كار زنان كه طبق آمارهاي داده شده همواره به زنان دستمزد كمتري داده ميشود و بخشي از حقوق مادي آنان ضايع شده، از خاصيت جنسي آنان بطور مبتذلي براي تبليغ امور تجاري و بازار سازي و درآمد بيشتر شركتها و كارخانه ها استفاده گرديده است گوئي زن فقط براي بهره جنسي است و اينهمه زيبائي و ظرافتهائي كه خداوند در خلقت او بكار برده براي لحظات لذت مردان ساخته شده است و ديگر هيچ.
براي حل مسئله و مشكل زن بايد نگاه ما به آن دگرگون شود و بايد به زن و شناخت هويت و موقعيت او در جهان نگاهي دوباره انداخت.
پی نوشت:
1- به آن اشاره خواهيم كرد.
2- ترتولين زن را دروازه جهنم معرفي ميكند واوگوستين ميگويد زن حيوان است و يوحنا زرين دهان گفته است «زيبائي زن بالاترين شرك به خداست همانگونه كه از آتش ميگريزي از زن بگريز.»
3- مثلاً اسقفي در مجمع كليسائي ماكون Macon در جمع مي پرسد مگر زنان روح دارند! يا اسقف ديگر ي مي پرسد مگر زنان انسانند!
4-وُلتر بيپرده به مسيح و مسيحيت حمله و از اسلام دفاع و تعريف مي كرد. از جمله وي در كليات خود مي نويسد: «مسيحيان بياري شمشير و تل آتش دين خود را به ديگران تحميل مي كند. پروردگارا. كاش همه ملتهاي اروپا روش تركان مسلمان را سرمشق قرار ميدادند (ج 11 ص 207) براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب اسلام از نظر ولتر- نوشته دكتر جواد حديدي.
5- خود لاك جزء اداره مستعمرات انگليس بود و از فروش بردگان سود مي برد.
6- Burgeoie- بمعناي برجنشين (يا شهرنشين) (burg همان برج فارسي است) طبقه بين كارگر و مالك بودند كه اجازه داشتند در شهر (برج و حصار) زندگي كنند.
7- Karen Horney در روانشناسي زن.